درهم ورهم

 
گاہے בلم مےפֿــواهد
 
 בمپایے ہایم  را  جا  بہ جا بپوشم
 
 تا ببینم  ہنوز ڪسے حواسش
 
 بہ مـטּ ہست یا نہ. . .؟!

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 20:14 توسط یلدا|

 
בوســت בاشتــטּ یعنــــے:

اونے  ڪہ اگہ صــــــב בفعہ ہـم ناراحتــــش ڪنے . . . 

ہــر بــار میـــــــگہ این בفــعہ آפֿــــــریہ ڪہ مے بـפֿـشــــــمت . . . 

و بــازم  با  اפֿــــــم میــاב  توے بغــــــلت . . .

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 20:13 توسط یلدا|

 
ڪاش بوבے . . .

وقتـے بغض مـے ڪرבم . . .

فقطـ بغلم مـیڪرבی و مـیگفتـے . . .

ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـטּ . . .

اگہ گریــہ ڪنـے قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 20:11 توسط یلدا|

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 20:1 توسط یلدا|

لعنت به من كه ساده بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم

لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم

روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من

خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جداي و بريدن و شكستن

چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز

برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته

روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من

ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:57 توسط یلدا|

 

 يه پدري , یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده تو گوش دروغگو     تصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه

    پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟  پسر: مدرسه بودم روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما پدر: کدوم فیلم ؟ پسر: داستان عروسکها روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره 

پسر: یه فیلم سکسی بود پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم نمی دونستم سکس چیه روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره

مادر: ببخشش عزیزم،هرچي باشه اون پسرته روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره

=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:53 توسط یلدا|

 
آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟         نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟ مهر شده

 

 خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است.      تنها دقایقی چندتأخیر کرده است. 

گفتم امروز هوا سردبوده است شاید    موعدقرارتغییرکرده است. 

خندیدبه سادگیم و آینه گفت:              احساس پاک تورازنجیر کرده است. 

گفتم ازعشق من چنین سخن نگو         گفت خوابی سالها دیرکرده است. 

 در آینه به خودنگاه میکنم آه              عشق توعجیب مراپیر کرده است. 

 راست گفت آینه که منتظرنباش          او برای همیشه دیرکرده است.گریه

نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط یلدا|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->

Design By : Pichak